کد مطلب:315112 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:182

دانشجوی پزشکی و شفا از نابینایی
شیخ محمد مجاهد از علمای كربلا است، تنها فرزندش «باسم» در بغداد دانشجوی پزشكی است كه در رشته ی تشریح و كالبدشكافی مشغول تحصیل است، پدر برای موفقیت تنها فرزندش پول فراوانی هزینه كرده و زحمت كشیده است تا موفق گردد.

روزی باسم در كلاس درس تشریح حاضر می شود، استاد جسد انسانی را به كلاس می آورد تا طبق مرسوم همه ی دانشگاه ها چگونگی كالبدشكافی را به طور عملی به دانشجویان آموزش دهد. استاد از باسم می خواهد كه كنار جسد حاضر شده و كالبدشكافی كند، وقتی چشم باسم بر جسد می افتد، از ترس چشمان خود را از دست می دهد.

مدتی به همین كیفیت می ماند، از پدرش می خواهد كه او را به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام ببرد تا شفای چشم خود را از آن حضرت بخواهد.

باسم به اتفاق پدرش به زیارت حضرت عباس علیه السلام مشرف می شود، وارد حرم باصفا می شود و با اعتقادی قلبی به عنایت آن بزرگوار، در مقابل ضریح حضرت عباس علیه السلام می ایستد و می گوید:

یا مولای! بحق عینك الشریفة التی اصیب بسهم الغدر یوم الطف الا ما رددت علی عینی.

ای مولای من! تو را به حق چشم شریفت كه در روز طف تیر ستم خورد سوگند می دهم كه چشمان مرا بازگردانی.

هنوز گفتارش تمام نشده بود كه چشمانش بینا شد، و خداوند به بركت حضرت عباس علیه السلام به او عنایت فرمود. [1] .



[ صفحه 341]




[1] اعجب القصص.